رسم عاشقی
عزیـــــــــــــــــــزم،بالاخره کادو تولد هام رسید دستم!!
یه عالمه لطف از شکوفه و نازنین و یه دنیا شرمندگی واسه من..............
حالا بذارید بگم از کادوهاشون.............
شکوفه جونم دو تا کتاب بسیار خوب و مفید برام فرستاده بود :"نامه های فهیمه" و اینک شوکران 1".............
من عاشق کتاب اینک شوکران بودم و قبلآ" خونده بودمش اما اون کتاب رو نداشتم............
کلی شعرهای خوشجل مشجل هم نوشته بود اول کتابها و یه پارچه متبرک شده به حرم آقا امام رضا(ع).....
یه چیز دیگه هم بود که وقتی دیدم کلــــــــــــی خندیدم...............یه کادو جداگانه بود وقتی بازش کردم دیدم "یه لنگه" جوراب توشه.......
اگه بدونید چقدر باحال بود،هر چی دنبال جفتش گشتم دیدم خبری ازش نیست بعد فهمیدم این کارو کرده که نتونم استفاده کنم ازش و همیشه یادگاری بمونه....
ای جانم خیلی قشنگ بودن،امیدوارم جبران کنم اساســـــــــی.........
نازنین جونم هم امروز کادو و نامه اش رسید!
یه نامه خیلی زیبا با خط خوش و البته کلام زیباترش خودنمایی می کرد تو پاکت سفید نامه...........
بعد هم یه کارتن تپل مپل که وقتی بازش کردم بلا اینقدر پر از بریده های کاغذ کرده بود برای محافظت از کادوم که تا آرنجم توش فرو می رفت!!
وسطش یه جعبه کوچولوتر بود که کادو گرفته شده بود،بازش کردم دیدم یه گوی شیشه ای موزیکال که وسطش دو تا فرشته کوچولو دست به دست هم داده بودن و وقتی کوکش می کردم آهنگ میزد.....
دلنشین و آرامش بخش بود صداش و یادم به کودکی و صداقت و پاکی می اومد..........
نمی دونم چطوری ازشون تشکر کنم که گوشه ای از زحماتشون رو جبران کنه،فقط می تونم بگم "دوستتون دارم"
با خودم فکر می کردم که این همه وابستگی و علاقه و شور و اشتیاق و دلدادگی با فرسنگ ها فاصله و یخ بستن این دنیای سرد چطور تعریف میشه ،اما یادم نرفته که دوست داشتن همه فاصله ها رو به راحتی از سر راه خودش برمی داره......
سهراب سپهری وقتی می سرود:" خانه دوست کجاست ؟" مطمئن نبود یه روز یه جایی خانه دوست اونقدر نزدیک میشه که فارغ از زمان و مکان تو قلب آدمها جایی واسه خودش باز کنه..
بگذریم از سخن خوش............
دیروز زنگ زدم به همون کسی که باید باهاش هماهنگ می کردم واسه گشت و گذار امروزم!وقتی تماس گرفتم و خودم رو معرفی کردم سلام گرمی کرد و عذرخواهی کرد که نیم یا یک ساعت دیگه تماس بگیرم چون ظاهرا" سرشون شلوغ بود.
وقتی برگشتم خونه گفتم بهتره عصصر تماس بگیرم که دیگه مشکل کاری نداشته باشن،اما دیدم خودشون تماس گرفتن و ففکر می کردن مهم باشه گفتن منتظر بودن اما دیدن من تماس نگرفتم!البته لطف ایشون برای من تازگی نداره واسه همینه که همیشه قابل احترام و اعتماد هستن.
ساعت رو بهم گفتن و من هم ازشون تشکر کردم،نمی دونم چرا واسه یه لحظه اومدم بگم خانم....هستن؟!!!که البته حرفم رو خوردم چون صلاح نبود بگم!از دیروز مردد بودم واسه رفتن،می ترسیدم برم و اون خانم خروس هم باشه و ذهنم رو که تازه آروم شده به هم بریزه،هر چند برای نامردترین آدمها هم کینه ای نیستم و زودتر از وقتش فراموش می کنم اما گاهی تک رفتار(!) هایی از بعضی آدمها واسم نفرت آور میشه،در مورد این خانم هم دروغی که گفته اون هم بی دلیل واسه من قابل بخشش نیست!!
با همه این تفاسیر امروز وقتی برگشتم خونه خودم رو اماده کردم که استراحتی بکنم و بعد هم برم...
اما؛استراحت همان و نرفتن من همان!عجیب خوابم برده بود و وقتی بیدار شدم فقط رفتن من تو ترافیک و رسیدن من اونجا مصادف میشد با برگشتنم!!
نمی دونم چطور برخلاف همیشه که وقتی می خوام جایی برم خوابم نمی بره این دفعه مثل خرس به خواب زمستانی رفتم!!!
نمی دونم حتما" حکمتی در کار بوده که نرم!
یه چیز جالب بگم براتون،الان خواهرم تو اتاق اومد و گففت:چی تایپ می کنی؟!بهش گفتم:هیچی دارم الکی می نویسم!گفت بذار بخونم، گفتم :والله چیز بدی نیست!یه دفعه تلفن زنگ زد رفت صحبت کنه،منم اومدم رنگ فونتش رو کردم سفید و دارم می نویسم!!!!!!!!!!!!!!!!خودم ترکیدم از خنده و نمی فهمم دارم چی بلغور می کنم!اومده میگه داری چه غلطی می کنی بیخود رو کیبرد می زنی گفتم:مرض دارم،حوصله ام سر رفته،دارم بازی می کنم!!!واسه اینم باید جواب پس بدم؟؟؟!!!
بیچاره اصلا" به ذهنش خطور نمی کنه چه کار کردم!!!
چهارشنبه 20/5/1389 ..........ساعت22
Design By : Pars Skin |